نفسم "آریا"نفسم "آریا"، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

ツ آریــــــــــــا، لبخند زیبای خدا ツ

اولین کادوی بابایی برای شما

      ســــــلام به جوجه ی   20 میلی متری خودم   خوبی مامانی این چن روز خونه نبودم رفته بودم خونه ی مامان بزرگ... بابایی هم خونه نبود از طرف اداره رفته بودن مسابقه فوتبال ولی امروز هر دوتامون خونه ایم فردا صبح باید بریم سرکار اینروزا خیلی خیلی کسل شدم مامانی تنبل شدم فقط میگم بخوابم از جامم تکون نخورم نه غذا میپزم نه ظرف میشورم نه جارو میکشم خلاصه فقط میخوابم هیچ کاری نمیکنم همه ی کارامم افتاده دست بابایی البته این بی حالیامم انگار داره کمتر میشه نمیدونم اینطور احساس میکنم ولی خداروشکر هیچ حالت تهوعی ندارم اذیتم نکردی عزیزم   آهان ر...
12 دی 1393

سونوی اول

سلااااااام جوجوی من ... دیروز وقت دکتر داشتم ساعت 4 با بابایی را افتادیم رفتیم سمت مطب ساعت حدودا 5.5 بود که رفتم داخل. دکترم  سونو کرد و گفت که 6 هفته اته و این که همه چیز نرماله و یدونه جنین دیده میشه ولی گفت که قلب نی نی هنوز تشکیل نشده گفت هنوز زوده و هفته هشت باید بیای دوباره بهم برا 21 دی یکشنبه وقت داد که اون موقع دقیقا میشه 9 هفته کامل... بزار اولین عکستو هم بزارم ببینی الهی هنوز هیچی معلوم نیست خیلی بامزه و کوچولویی فسقلم     ...
4 دی 1393

کنجد سورپرایز میکند!

ســـــلام خوشگلم... میخوام خاطره ی دو هفته پیش رو برات بگم گلم روز چهار شنبه 12 آذر بود که دختر خاله مریم اومد خونه ما. فرداش باهم رفتیم بیرون چون دختر خاله مریم خرید داشت منم همینطور بعد اینکه خریدامون تمومید رفتیم داروخونه و من یه بی بی چک خریدم. گذاشتم تو کیفم ینی قایمش کردم تا بابایی یه وقت نبینه صبح روز جمعه 14 آذر بود که صبح ساعت 4 بیدار شدم گفتم بذار تا بابایی خوابه بی بی چک رو امتحانش کنم. بعد منتظر بودم که منفی بشه چون یه کوچولو زود بود ولی دیدم بـــــــــــــــــــــــله دو تا خط شد البته یکیش کمرنگ بود کلی ذوق کردم مامانی، اصلا باورم نمیشد خدا جون خیلی دوسمون داشت چون حتی یه ماهم منتظرمون نذاشت  هرچند انت...
30 آذر 1393

دل نوشته ی اول...

سلاااااام کنجد مامان ... من و بابایی دیروز 29 ام آذر ماه این وبلاگ رو برات درست کردیم تا بتونیم توش لحظه به لحظه خاطرات بزرگ شدنت رو بنویسیم البته باید بگم که یه وبلاگ دیگه هم تو بلاگفا در تاریخ 93/06/16 که اون موقع شما هنوز تو دلم نبودی برات درست کرده بودیم ولی چون تو موتورهای جستجوگر ثبت نشد تصمیم گرفتیم یه وبلاگ جدید برا شما جوجه کوچولو درست کنیم امروز: ماه و  روزگی کنجد تو دل مامانش     ...
30 آذر 1393

به نـــــام تو خــــــــــــــــدای من!

به نام تو خدای من...  دوباره به نام تو  همیشه و همیشه فقط به نام تو خدای من خدایا... اگر با من باشی یا نه بگذار بهتر بگویم : با تو باشم چه کسی میتواند علیه من باشد ؟ چگونه ممکن است دشواریها به سراغم بیایند و از میان برداشته نشوند ؟ هیچ مشکلی ، هیچ مانعی ، و هیچ گره ای نیست که من و تو با هم نتوانیم آن را از میان برداریم ... تنهایم مگذار ... خدای من، معبودم: دلم برایت تنگ می شود ، با آنكه می دانم همه جا هستی،   خدایا، آسمانی دوستت دارم. ...
29 آذر 1393

خــــــــاطرات یـــــــــک جــــــــــــنین!

اظهار وجود: هنوز کسی از وجودم خبر ندارد .البته وجود که چه عرض کنم .هرچند ساعت یکبار تا می خواهم سلول هایم را بشمرم همه از وسط تقسیم می شوند و حساب و کتابم به هم می ریزد. زندان : گاهی وقت ها فکر میکنم مگه چه کار بدی کردم که مرا به تحمل یک حبس 9 ماهه در انفرادی محکوم کرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! فرق اینجا با آنجا : داشتم با خودم فکر می کردم اگه قراربود ما جنین ها به جای رحم مادر در جایی از بدن پدرها زندگی می کردیم چه اتفاقاتی می افتاد: - احتمالا در همان هفته های اول حوصله شان سر می رفت و سزارین می کردند !!! - کشوی میزشان را از طریق هل دادن با شکمشان می بستند !!! - اگر ویار می کردند باعث به وجود آمدن قحطی می شد!!! ...
29 آذر 1393